تابعیت طفل طبیعي در نظام حقوقي ایران،مصطفي دانش پژوه
سایت سراج به نقل از حوزه ودانشگاه , 2 شهريور 1392 ساعت 18:42
تابعيت طفل طبيعي در نظام حقوقي ايران
ماده ي ۹۷۶ قانون مدني ايران، خالي از ابهام و اجمال نيست. يكي از مصاديق اين ابهام و اجمال، تابعيت طفل طبيعي (فرزند نامشروع) است كه برخي او را مشمول بند۲ اين ماده دانسته و درنتيجه تبعه ي دولت ايران به شمار مي آورند؛ ولي اكثر شارحين، به دليل نامشروع بودن نسب، او را از قلمرو شمول اين بند خارج ميدانند.
بنابراين، ريشه ي اصلي اختلاف، به تفاوت ديدگاهها درباره ي آثار مترتب بر نسب و الحاق يا عدم الحاق طفل طبيعي به پدرش بازمي گردد. به همين جهت اين مقاله در تلاش است با تبيين مفهوم نسب و آثار گوناگون آن و نشان دادن تأثير مشروعيت و عدم مشروعيت نسب در ترتّب اين آثار، از اين مادهي قانون مدني ابهام زدايي كرده و چگونگي تابعيت دولت ايران براي طفل طبيعي ايراني را با اجراي سيستم خون روشن سازد.
واژههاي كليدي: تابعيت ، تأثير مشروعيت، تابعيت طفل طبيعي، سيستم خون، سيستم خاك، اقامتگاه.
مقدمه
مقصود از تابعيت، پيوندي حقوقي، سياسي و معنوي بين شخص و دولتي معين است، به گونه اي كه شخص از اعضاي جمعيت اصلي تشكيل دهنده ي آن دولت به شمار آيد. (دانشپژوه، ۱۳۸۱، ص۲۷ـ۳۰)
اهميت تابعيت از نظر حقوقي ـ جداي از ساير جهات ـ در اين است كه وجود يا عدم تابعيت مبناي اصلي بهرهمندي يا محروميت از بسياري از حقوق و امتيازات است؛ چنانكه بنياد اساسيِ تعهد به تكاليف و يا معافيت از آنها نيز تابعيت است.
تابعيت، برحسب زمان پيدايش، به دو دسته تقسيم ميشود: يكي تابعيتي كه فرد به محض تولد دارا ميشود و بهنامهاي مختلف تابعيت «تولدي»، تابعيت «مبدأ» و تابعيت «اصلي» خوانده ميشود و ديگري تابعيتي كه با فاصلهاي پس از تولد براي فرد حاصل ميگردد و با تسامح، تابعيت «اكتسابي» ناميده ميشود.
براي تعيين تابعيت تولديِ فرد معيارهاي مختلفي وجود دارد و دولتها بر حسب ديدگاههاي بنيادين حقوقي و يا مصالح سياسي و اجتماعي خود، يك يا چند معيار را مبناي تابعيت تولدي در نظام حقوقي و قانوني خود قرار ميدهند. مهمترين اين معيارها، معيار خون يا نسب، معيار خاك يا زادگاه، و معيار اقامتگاه است.
قانونگذار قانون مدني ايران، خون و نسب را اصليترين معيار تابعيت تولدي قرار داده است و در مقام بيان و شمارش اتباع ايران ميگويد: «كساني كه پدر آنها ايراني است، اعم از اينكه در ايران يا در خارج متولد شده باشند» تبعهي ايران محسوب ميشوند. (قانون مدني، مادهي ۹۷۶)
اما اطفال سر راهي كه پدر و مادر آنها مجهول و درنتيجه، نسب آنان نامعلوم است و نميتوان با استفاده از اين معيار آنان را تبعهي ايران محسوب كرد، قانونگذار براي پيشگيري از بيتابعيتي اين افراد ـ كه موقعيتي مشكلآفرين را هم براي فرد و هم براي دولت ايجاد ميكند ـ معيار زادگاه را مكمل معيار خون قرار داده و تصريح ميكند كه «كسانيكه در ايران متولد شده و پدر و مادر آنان غيرمعلوم باشند» (همان، بند۳) نيز، ايراني محسوب ميشوند.
واقعيت اين است كه مواد مربوط به تابعيت در قانون مدني ايران بهگونهاي تدوين و تحرير شدهاند كه ايرادات فراواني بر آنها وارد است (امامي، ۱۳۶۳، ص۱۶۰؛ ارفعنيا، ۱۳۶۹، ص۷۵) كه از جمله مهمترين اين ايرادها، يكي شفاف و روشننبودن عبارات قانون و، درنتيجه، پيدايش پرسشها و حتي ابهاماتي است كه يافتن پاسخ آن بهراحتي ممكن نيست و موجب تفاسير متضاد از قانون گشته است و از ديگر مصاديق بارز اين ايرادها، موضوع بحث اين مقاله، يعني تابعيت تولديِ طفل نامشروع بر مبناي سيستم خون يا نسب است. آيا بند ۲ مادهي ۹۷۶ قانون مدني اين دسته از افراد را نيز شامل ميشود، يا به فرزنداني اختصاص دارد كه حاصل پيوند زناشويي مشروع و قانوني باشند؟
با فرض شمول، مشكلي وجود نخواهد داشت، اما با فرض عدم شمول، تكليف تابعيت اين دسته از اطفال چه خواهد شد؟ بديهي است كه در مقام پاسخ اين پرسش و دفاع از قانونگذار، نميتوان فورا با استناد به بند ۳ همين ماده، مسئله را حل شده پنداشت و بر مبناي سيستم خاك، آنها را تبعهي دولت ايران دانست؛ چرا كه موضوع بند ۳، طفلي است كه پدر و مادر او نامعلوماند، در حالي كه موضوع پرسش، طفلي است كه از رابطهي نامشروع والدين معلوم متولد گرديده است، پس مشمول موضوع بند ۳ نخواهد بود؛۱ و بنابراين، با فرض معلوم بودن والدين، نوبت به اجراي سيستم خاك و زادگاه نميرسد؛ به عبارت ديگر، موضوع بند ۳ آن است كه نسب طبيعي ـ چه مشروع و چه نامشروع ـ نامعلوم است، در حالي كه در موضوع بحث، نسب طبيعي، معلوم اما نامشروع است.
همانطور كه اشاره شد، اين ابهام سبب تفاسير متضادي گشته است؛ اكثر شارحين قانون مدني با استناد به اصل «عدم الحاق فرزند نامشروع به والدين خويش» و درنتيجه، عدم ترتّب آثار حقوقي بر نسب نامشروع، موضوع سؤال را از قلمرو شمول بند ۲ مادهي ۹۷۶ خارج دانسته و سيستم خون را غيرقابل استناد و اجرا پنداشته و براي حل مشكل به راههاي ديگري توسل جستهاند؛ اما گروه اندكي هم با رد اين دلايل، موضوع سؤال را همچنان مشمول بند مذكور دانسته، با استناد به آن، طفل نامشروع از پدر و مادر ايراني را تبعهي ايران به شمار ميآورند. حق با كدام گروه است؟
از آنجا كه مبناي اختلاف مذكور به ترتّب يا عدم ترتّب آثار حقوقي بر نسب نامشروع بازميگردد، داوري و تحقيق در مسئله ايجاب ميكند كه پس از نقل اقوال طرفين و دقت و تأمل در آنها، نخست نگاهي كلي به انواع و اقسام نسب و آثار حقوقي مترتب بر آنها داشته باشيم و سپس مسئلهي رابطهي نسب و تابعيت را تعيين كنيم؛ و از آنجا كه قانون مدني ما بهطور كلي و بهويژه در مباحث مربوط به احوال شخصيه و از جمله مبحث نسب، مبتني بر فقه اسلامي است، لازم است كه ديدگاه فقه را دربارهي اين مسئله جستوجو و كشف كنيم؛ چنانكه لزوم تفسيري اسلامي ـ يا حداقل غيرمخالف با اسلام ـ به استناد اصل چهارم قانون اساسي نيز، بر اين جستوجو و كشف تأكيد ميكند. همانطور كه دريافت نظر فقه نسبت به تابعيت طفل نامشروع نيز به روشن شدن اين مسئله كمك ميكند؛ زيرا هر چند قواعد مربوط به تابعيت، با نگاهي ملّي ـ و نه اسلامي ـ تدوين يافتهاند، پس از انقلاب اسلامي و تدوين قانون اساسي، اندكي رنگ ديني هم به خود گرفتهاند؛ پس بايد بهگونهاي تفسير شوند كه با اسلام مخالفتي نداشته باشند.
مبحث اول: نقل اقوال
الف) سخن مخالفان اجراي سيستم خون (بند ۲ مادهي ۹۷۶)
يك: آقاي دكتر سيدجلالالدين مدني مينويسد:
در اعمال قاعدهي فوق [سيستم نسب] چند نكتهي قابل توجه وجود دارد:
۱. در صورتي طفل تابعيت پدر را تحصيل ميكند كه با ازدواج صحيح به وجود آمده، يا بر طبق قانون مدني، شرعا ملحق به پدر باشد.
۲. طبق ادهي ۱۱۶۷ قانون مدني «طفل متولد از زنا به زاني ملحق نميشود.» و وقتي قانونگذار رابطهي پدري را براي چنين طفلي نشناخته، تابعيت را هم نميتوان از اين طريق به طفل داد. (مدني، ۱۳۷۵، ص۹۸)
با اين بيان، ايشان چنين فردي را از راه سيستم خون فاقد تابعيت ايران دانسته و راه ديگري براي ايراني محسوب شدن او ارائه نكرده است.
دو: آقاي دكتر محمود سلجوقي مينويسد:
منظور از اين تابعيت، تابعيت پدر در زمان تولد فرزند است. انتساب طفل به پدر نيز بايد مشروع باشد. (سلجوقي، ۱۳۷۰، ص۲۰۴)
و سپس در پاورقي چنين توضيح ميدهد:
اين نظر به اقتضاي قاعدهي مندرج در مادهي ۱۱۶۷ قانون مدني، كه در آن قيد شده «طفل متولد از زنا به زاني ملحق نميشود»، بيان شده است؛ با اين حال، فرزند متولد در ايران، اگر تابعيت ايراني پدر به جهتي به او انتساب نيابد، دستكم، بر اساس معيار خاك از اتباع ايراني به شمار ميآيد. (همان)
بدينترتيب، هرچند اين نويسنده نيز با نويسندهي پيشين در ايراني محسوب نشدن طفل بر مبناي سيستم خون و استدلال بر آن، همداستان است، اما نهايتا با استفاده از سيستم خاك، او را ايراني ميداند؛ البته اين راهحل، در صورتي كه نسب طبيعي طفل به والدين نامشروعش مسلم باشد، صحيح بهنظر نميرسد؛ افزون بر آن، مسئله همچنان مصاديق حل ناشدهاي دارد. اگر فرزندي نامشروع از زن و مردي ايراني، در خارج متولد گردد، تكليف تابعيت او چه ميشود؟ از يك طرف، به دليل نامشروع بودن نسب، امكان اجراي صحيح سيستم خون فراهم نيست و، از طرف ديگر، اجراي سيستم خاك نيز، بهدليل تولد در خارج از كشور، امكانپذير نيست. خانم دكتر ارفعنيا به اين پرسش صريحا پاسخ منفي داده است.
سه: خانم دكتر ارفعنيا مينويسد:
در كشور ايران، با توجه به اينكه در قانون مدني، با الهام از قوانين اسلامي، هيچگونه حقي براي اطفال نامشروع شناخته نشده است. طبق مادهي ۱۱۶۷ قانون مدني، طفل متولد از زنا، ملحق به زاني نميشود. همانطور كه فوقا ذكر شد، تاكنون بحثهايي در اين باره شده است؛ از جمله، بعضي عقيده دارند كه چون هرگاه در قانون ما صحبت از پدر و مادر و اولاد ميشود، منظور پدر و مادر و اولاد مشروع است، پس اصولاً براي پدر و اولاد نامشروع هيچگونه حقي، حتي حق تحميل تابعيت را نميتوان قايل شد، در حاليكه قبول اين امر، كه طفلي كه به صورت نامشروع به دنيا ميآيد، از ابتدا محكوم به بيتابعيتي گردد، با توجه به كوششهايي كه براي جلوگيري از بيتابعيتي انجام گرفته است صحيح نيست؛ بنابراين، بهنظر ميرسد كه با جمعبنديهاي ۱ و ۳ مادهي ۹۷۶ قانون مدني ايران ـ كه از يك طرف كليه ساكنين ايران را، به استثناي اشخاصي كه تبعيت خارجي آنها مسلم باشد، ايراني ميداند و از طرف ديگر، كساني را كه در ايران متولد شده و پدر و مادر آنان غيرمعلوم باشند، ايراني ميداند ـ ميتوان گفت، اطفال نامشروعي كه پدر و مادرشان آنها را انكار ميكنند نيز، با توجه به غيرمعلوم بودن پدر و مادر، در صورتي كه در ايران به دنيا آمده باشند، جزء آن دسته از ساكنين ايران هستند كه تابعيت خارجي آنها مسلم نيست و بنابراين، ايراني محسوب ميگردند؛ اما در صورتي كه مشخص باشد كه در خارج از ايران به دنيا آمدهاند، بالطبع ايراني شناخته نميشوند. (ارفعنيا، ۱۳۶۹، ص۸۰ـ۸۱)
اين نويسنده نيز، براي اثبات تابعيت ايراني اطفال نامشروع، به سيستم خاك استناد جسته است؛ اما همانطور كه خود به درستي تصريح ميكند، اين استناد مخصوص جايي است كه پدر و مادر، فرزند را انكار كرده باشند و بنابراين، والدين او مجهول و نسب طبيعي او اثبات ناشده باشد؛ اما در صورتي كه پدر و مادر نامشروع طفل را انكار نكنند و نسب طبيعي طفل اثبات شود، ديگر جايي براي استناد به سيستم خاك نيست و طفل همچنان بيتابعيت خواهد ماند، چنانكه در فرض اخير نيز، كه طفل تابعيت ايراني ندارد، اگر دولت محل تولد هم به او تابعيتي ندهد، بيتابعيت خواهد ماند.
چهار: آقاي جواد عامري در آغاز به تبيين دو نظريهي متضاد دربارهي تابعيت طفل نامشروع پرداخته، مينويسد:
ممكن است دو عقيدهي مخالف ابراز نمود:
اول: ممكن است استدلال كرد كه هر وقت قانون صحبت از پدر و مادر يا اولاد ميكند، مقصود پدر و مادر و اولاد مشروع است، نه پدر يا اولاد نامشروع. براي پدر نامشروع نميتوان حقي قايل شد ولو آنكه اين حق عبارت باشد از تحميل تابعيت او به طفل نامشروعش. در مقابلِ پدر نامشروع، براي طفل حقي قانونا وجود ندارد. همانطور كه طفل نامشروع حق ندارد از پدر خود ارث ببرد، نميتواند خود را محق در تابعيت اصلي خود بداند. پس فقط اولاد مشروع متولد از پدر ايراني بايد ايراني محسوب شوند.
دوم: ممكن است چنين استدلال شود كه هر كس ناچار از داشتن يك وطن است و اگر قانونگذار به طفل نامشروع حق ندهد كه خود را منتسب به پدرش نمايد، بهناچار، مكلف است كه تابعيتي را براي طفل معين كند و هيچ دليلي وجود ندارد كه براي طفل نامشروع تابعيتي غير از تابعيت پدرش تعيين گردد، چه اگر حق داشتن تابعيت پدر از آن طفل سلب گردد، اين طفل بلاوطن بوده و تصديق وجود اشخاص بلاوطن، خلاف وظيفهي قانونگذار است.» (عامري، ۱۳۶۲، ص۳۸)
سپس در مقام نقد دو نظريهي فوق و انتخاب ديدگاه تفصيلي خويش ادامه ميدهد:
هيچيك از استدلالهاي فوق را نميتوان تأييد كرد و نتيجهي حاصل از آن را بدون ترديد قبول نمود، بلكه براي حل اين اشكال، بايد فرق گذاشته شود بين طفل نامشروعي كه در ايران از پدر ايراني و طفل نامشروعي كه در خارج از پدر ايراني متولد ميشود.
شق اول: طفل نامشروع متولد در ايران از پدر ايراني: در اين صورت بديهي است كه بهواسطهي نامشروع بودن چنين طفلي هيچ رابطهاي قانوني نميتوان بين او و پدرش فرض كرد و از اينرو او را داراي تابعيت پدر خود دانست؛ ولي نظر به اينكه طفل را نميتوان، از يك طرف، مشمول بند يك مادهي ۹۷۶ قانون مدني و، از طرف ديگر، مشمول بند سه مادهي مزبور قرار داد، آن طفل بايد تبعهي ايران شناخته شود؛ زيرا از يك طرف طفل مزبور يكي از سكنهي ايران است كه تابعيت خارجي او مسلم نميباشد و مطابق بند يك مادهي اول قانون مذكور، كليهي ساكنين ايران، به استثناي كساني كه تابعيت خارجي آنها مسلم است، تبعهي ايران محسوب ميشوند. از طرفي، طفل مذكور كسي است كه پدر و مادر او غير معلوماند و مطابق بند ۳ ماده ۸۷۳ اشخاصي كه در ايران از پدر و مادر غيرمعلوم متولد شدهاند، تبعهي ايران محسوب ميگردند.
شق دوم: طفل نامشروعِ متولد در خارج از پدر ايراني: در اين صورت بايد گفته شود چون نظر مقننين در موقع صحبت از طفل متولد از پدر ايراني، ناظر به پدر و اولاد مشروع بوده است، طفل نامشروع متولد در خارجه نميتواند به استناد اينكه متولد از تبعهي ايران است، ادعاي تابعيت ايران كند. تابعيت چنين طفلي، بايد برطبق قوانين محل ولادت او معين شود. تبعيت ايراني براي اين طفل وقتي شناخته خواهد شد كه مطابق قوانين محل تولد خود، اين تابعيت براي او شناخته شده باشد.» (همان، ص۳۹ـ۴۰)
تفصيل فوق نيز چندان صحيح به نظر نميرسد و از چند جهت مورد نقد و ترديد است؛ از يك طرف، تابعيت ايراني كه در شق اول براي طفل نامشروع اثبات شده است، بر مبناي سيستم خاك است، نه سيستم خون و نسب كه موضوع بحث ماست؛ بهويژه آنكه استدلال نويسنده به طور كامل مسأله را از موضوع بحث خارج ميكند، چرا كه ايشان با استناد به اينكه «طفل مذكور كسي است كه پدر و مادر او غيرمعلوماند»، او را مصداقي از بند ۳ مادهي ۹۷۶ دانسته و بر اساس سيستم خاك براي او تابعيت ايراني فرض كرده است؛ در حاليكه ـ همانطور كه قبلاً اشاره شد ـ از يكسو نامعلومبودن پدر و مادر لزوما بهمعناي نامشروع بودن طفل نيست، بلكه طفل مشروع نيز ممكن است پدر و مادري نامعلوم داشته باشد و از سوي ديگر ممكن است پدر و مادر طفل نامشروع كاملاً معلوم و معين باشند، در اين صورت ديگر نميتوان به استناد بند ۳ مادهي ۹۷۶ و بر اساس سيستم خون، چنين طفلي را تبعهي دولت ايران دانست.
از طرف ديگر، فرض تابعيت ايراني براي طفل نامشروع متولد در خارج، بر اساس قوانين خارجي، امري نامقبول است؛ چرا كه تعيين اتباع هر دولت، از صلاحيتهاي اعضاي همان دولت است و معنا ندارد طفلي را كه بر اساس قانون ايران نميتوان تبعهي ايران محسوب داشت، بر اساس قانون خارجيِ محل تولد طفل، ايراني دانست.
پنج: آقاي دكتر ناصر كاتوزيان با ابراز ترديد نسبت به اعمال بند سه مادهي ۹۷۶ قانون مدني نسبت به طفلي كه نسب او به پدر و مادر نامعلومش نامشروع است، بهگونهاي سخن گفتهاند كه ميتوان، به قياس اولويت، از آن چنين استنباط كرد كه اعطاي تابعيت ايران به فرزند نامشروع با والدين معلوم نيز درست نيست. نويسنده در ذيل مادهي ۹۷۶ مينويسد:
در صورتي كه پدر و مادر طفل نامعلوم باشند (بند سه ماده ۹۷۶) ولي احراز شود كه طفل نسب مشروع ندارد، تابعيت ايراني او مورد ترديد است؛ زيرا در بند سه، بر مبناي غلبه، چنين فرض شده است كه كودك داراي پدر ايراني است و شرط اجراي اين ماده مشروع بودن نسب كودك است. (كاتوزيان، ۱۳۷۷، ص۵۹۰)
ب) سخن طرفداران اجراي سيستم خون: آن مقدار كه راقم اين سطور تحقيق كرده است، آقاي دكتر محمد نصيري، تنها حقوقدان ايراني است كه با نقد نظريهي مخالفان اجراي سيستم خون، فرزند نامشروعي را كه نسب طبيعي او به پدر ايرانياش ثابت شده باشد، براساس سيستم خون ـ و نه سيستم خاك ـ تبعهي دولت ايران ميداند و منطقا در ايراني محسوب شدن او، نقشي براي محل تولد او قايل نيست؛ بنابراين فرزند نامشروعي را كه از پدر و مادر ايراني در خارج به دنيا بيايد، بايد ايراني دانست. نامبرده چنين مينويسد:
در قانون ايران، راجع به اطفالي كه نسب آنها نامشروع است، مبحثي وجود ندارد و علماي حقوق ايران ميگويند كه چون قانون مدني ايران مقتبس از فقه اسلامي است و قانون اسلام براي اطفالي كه نتوان آنها را به پدر ملحق نمود، هيچگونه حقي قايل نشده، چارهاي نيست جز آن كه تابعيت اينگونه اطفال را با استفاده از بند ۳ مادهي ۹۷۶ قانون مدني و بند اول آن ماده معين كنيم.... چنانكه خوب دقت نماييم، ميبينيم كه با اين بيان، مسئلهي مطلوب، نه خوب عنوان شده و نه صحيحا حل شده است؛ زيرا مسئله اين است كه آيا سيستم خون دربارهي اينگونه اطفال قابل تسرّي است يا خير؟ (چه ممكن است فرض نمود كه اين قبيل اطفال در خارج از ايران بهوجود آمده، يا اساسا در خارج اقامت داشته باشند، و در اين فروض هم مسئلهي تابعيت بايد حل شود). به اضافهي اين استدلال كه: قانون ايران حقي براي اطفالي كه نسب آنها نامشروع است قايل نشده است، گذشته از اينكه اعطاي تابعيت به اين قبيل اطفال، طبق بندهاي ۱ و ۳ مادهي ۹۷۶ قانون مدني، ضمنا نقض ميشود، اصولاً اين استدلال در مورد تابعيت كه از حقوق عمومي است، صادق نميباشد و تابعيت را نميتوان از حقوق مالي يا حقوق خصوصي دانست، تا موضوع انتقال يا توارث در بين باشد. تابعيت، يك عمل حاكميت دولت است و دولت بنا به مقتضيات اجتماعي يا سياسي، با رعايت ضابطههاي معيني، به هركه ميخواهد اعطا ميكند و بنابراين نظر ما اين است كه در صورتي كه اثبات نسب ممكن بوده، مخالف نظم عمومي نباشد، سيستم خون به خوبي قابل اعمال است. (نصيري، ۱۳۷۲، ص۵۵)
خلاصه ي كلام آنكه، مخالفان اجراي سيستم خون، فرزند نامشروع را بهطور كلي و مطلق به پدر طبيعياش ملحق نميكنند و درنتيجه، جايي براي اجراي سيستم خون و نسب باقي نميماند؛ اما موافقان اجراي سيستم خون، با تفكيك بين حقوق خصوصي، مالي و خانوادگي با حقوق عمومي و سياسي و بهويژه تابعيت، عليرغم اذعان به عدم الحاق طفل نامشروع به والدين طبيعياش در دايرهي حقوق خصوصي، مالي و خانوادگي، در قلمرو حقوق عمومي و سياسي، او را به والدين طبيعياش ملحق دانسته، درنتيجه، تابعيت پدر طبيعي را براي فرزند نامشروع او، بر مبناي سيستم نسب ثابت ميدانند.
بنابراين ـ همانطور كه پيشتر نيز اشاره شد ـ دريافت حقيقت و داوري در اين باره در گرو روشن شدن اين بحث است كه نامشروع بودن نسب، تا چه حد آثار نسب مشروع را منتفي ميكند؟ هر چند تحقيق در اين باره به پاسخ اين پرسش وابسته است كه اصولاً، آيا در نسب طبيعي و نامشروع، اصل بر عدم ترتب آثار نسب مشروع است، جز آنچه استثنا شده باشد، يا برعكس، اصل بر ترتب آثار است، جز آن مقدار كه استثنا شده باشد؟ يا آنكه اين امر، اصولاً امري نسبي است و ممكن است در قلمروهاي مختلف حقوقي، اصولِ متفاوتي حاكم باشد؟ پاسخ به اين پرسش كليدي، خارج از حوصلهي اين مقال است؛ بنابراين بايد در متون حقوقي و فقهي استقرا كرد و دريافت كه كدام آثار نسب مشروع، از نسب نامشروع سلب ميشود و با چه معيار و منطقي اين كار انجام ميشود و چه آثاري همچنان باقي ميماند و بالاخره، الحاق فرزند نامشروع به پدر در قلمرو حقوق عمومي و تابعيت، جزء كدامين دسته از آثار است، آثار سلب شده يا آثار باقيمانده؟ اين مسئله آن گاه روشنتر ميشود كه تأثير نامشروع بودن را افزون بر حوزهي خويشاوندي نسبي، در خويشاوندي سببي نيز جست وجو كنيم.
مبحث دوم: مفهوم نسب و انواع آن
واژهي نسب در مباحث حقوقي و فقهي در سه مفهوم عام، خاص و اخص بهكار ميرود. مفهوم عام نسب، مطلق رابطهي خويشاوندي بين دو نفر ـ صرفنظر از منشأ آن رابطه ـ است و نسب در مفهوم خاص آن، به مطلق رابطهي خويشاوندي ناشي از همخوني اطلاق ميشود و مقصود از نسب در مفهوم اخص آن، رابطهي خويشاوندي بين فرزندان و والدين است؛ به عبارت ديگر، منشأ خويشاوندي، يا نسبي است يا سببي. خويشاوندي نسبي ناشي از رابطهي همخوني است كه به دو صورت بروز ميكند: يكي به صورت رابطهي توالد و تناسلِ يكي از ديگري كه همان نسب به مفهوم اخص آن است و اصطلاحا آن را نسب در خط مستقيم و يا خط عمودي ميخوانند كه خود به دو صورتِ نسب پدري و نسب مادري ظهور مييابد؛ و ديگر به صورت تولد هردو خويشاوند از شخص ثالث است؛ مثل خويشاوندي برادران و خواهران كه اصطلاحا آن را نسب در خط اطراف ميگويند.
خويشاوندي سببي به مفهوم عام آن خود نيز دو صورت دارد: يا ناشي از همشيري است كه اصطلاحا آنرا خويشاوندي رضاعي (شيري) نامند و يا ناشي از همبستري (نكاح) است كه اصطلاحا آن را خويشاوندي سببي به معناي خاص نامند. در خويشاوندي سببي به معناي خاص اوّلاً و بالذّات هريك از طرفين، درنتيجهي عقد نكاح، خويشاوند طرف ديگر ميشود و ثانيا و بالعرض خويشاوندِ خويشاوندان او ميگردد.
از ميان انواع خويشاوندي، آنچه به موضوع بحث ارتباط دارد، نسب به مفهوم اخص آن، يعني خويشاوندي والدين و فرزندان، بهويژه نوع نسب پدري است. نسب پدري آنگاه تحقق مييابد كه فرزند نتيجهي تركيب نطفه (اسپرماتوزئيد) او با نطفه (اوول) زني باشد، و بين اين فرزند و زنِ صاحب نطفه نيز نسب مادري تحقق مييابد.
پيدايش اين نوع نسب در خارج، خود به صورت طبيعي و مصنوعي امكانپذير است. نسب طبيعي۲ خود به دو صورت پديد ميآيد: يكي به صورت عادي ـ آنگاه كه فرزند نتيجهي همبستري و آميزش طبيعي زن و مرد باشد ـ و ديگري به صورت غيرعادي ـ آنگاه كه فرزند بهصورت طبيعي، اما از غير راه آميزش پديد آيد؛ مثل فرزندي كه درنتيجهي تفخيذ، مساحقه و يا جذب اسپرماتوزئيد خارجي، در حمام و امثال آن به وجود آيد.
اما مقصود از نسب مصنوعي، آن است كه پيدايش فرزند نتيجهي انتقال طبيعي نطفهي مرد به رحم زن نباشد، بلكه درنتيجهي تلقيح مصنوعي باشد؛ يعني نطفهي مرد با ابزار پزشكي در رحم زن قرار گيرد. در همهي صور فوق، صاحب اوول مادر و صاحب اسپرماتوزئيد پدر طفل است و رابطهي خويشاوندي نسبي به معناي اخص بين آنان برقرار است و طبيعي يا مصنوعي بودن پيدايش فرزند تفاوتي در نسب ايجاد نميكند؛ بنابراين، اگر زن شوهرداري درنتيجهي جذب طبيعي نطفهي مرد اجنبي صاحب فرزند شود، مادر طفل محسوب شده و صاحب نطفه ـ و نه شوهر زن ـ پدر طفل به شمار ميآيد.
به هر حال، نسب به مفهوم اخص آن، در همهي صور و انواعش، به لحاظ حقوقي، قانوني و شرعي نيز قابل تقسيم است. توضيح آنكه صرف به وجود آمدن فرزند از يكي از راههاي فوق، موجب آن نميشود كه هميشه و بهطور مطلق، نسب او، كه نسبي فيزيولوژيك است، از جهت حقوقي و قانوني نيز به رسميت شناخته شود، بلكه در بعضي از مواقع به رسميت شناخته شده و مشروع تلقي و آثار و احكام خاصي برآن مترتب ميگردد، ولي گاهي به رسميت شناخته نشده و نامشروع تلقي ميگردد و درنتيجه، تمام يا حداقل برخي از آثار و احكامِ نسب مشروع را از دست خواهد داد. البته در موقعيت سوّمي هم ممكن است نسب ـ بيآنكه متصف به صفت مشروع يا نامشروع شود ـ به عنوان يك نسب طبيعي۳ محض مورد شناسايي قرار گيرد و از جهت همه يا بيشتر احكام و آثار، به نسب مشروع ملحق گردد.
بنابراين، انواع نسب بهلحاظ حقوقي و قانوني و شرعي از اين قرار است:
۱. نسب مشروع، كه خود دو گونه است:
الف) نسب مشروع واقعي: و آن نسب طفلي است كه درنتيجهي نكاح صحيح شرعي و قانوني (به صورت طبيعي) و يا درنتيجهي تلقيح نطفهي مرد در رحم زن خويش (به صورت مصنوعي) بهوجود آمده است.
ب) نسبِ مشروعِ حكمي، و آن نسب طفلي است كه به يكي از دو صورت فوق، به گمان وجودِ رابطهي زوجيت، از تركيب نطفهي زن و مردي پديد آمده كه واقعا رابطهي زوجيت بين آنان وجود نداشته است (وطي به شبهه).
۲. نسب نامشروع: و آن نسب طفلي است كه با علم به فقدان رابطهي زوجيت، به يكي از صور فوق بهوجود آمده است؛ مثل طفل متولد از زنا يا فرزند ناشي از تلقيح نطفهي مرد اجنبي در رحم زني بيگانه، با علم به بيگانه بودن آنها.
۳. نسب طبيعي محض: و آن نسب طفلي است كه فارغ از قلمرو قانون، و قصد اجراي قانون يا قصد مخالفت با قانون، به صورت طبيعي يا مصنوعي بهوجود آمده است؛ مثل طفل ناشي از آميزش با غيرهمسر در حالت خواب، يا جذب ناخودآگاه مني مردي بيگانه در حمام و يا تلقيح نطفهي مرد بيگانه بدون اطلاع فرد. نسب طبيعي محض نيز عليرغم آنكه غير از نسب مشروع است، بهلحاظ حكمي و آثار مترتب بر آن، همانند نسب مشروع است.
اصل اوليه بر اين است كه هر دو نوع شاخهي نسب به معناي اخص (نسب پدري و نسب مادري) در اتصاف به يكي از سه وصف مشروع، نامشروع و طبيعي محض، همانند يكديگر باشند، امّا لزوما چنين نيست و ممكن است هر يك از اين دوشاخه، به صفتي غير از صفت شاخهي ديگر متصف شوند. بر اين اساس، از جهت مشروعيت ميتوان تقسيم زير را پذيرفت:
نسب پدري و مادري مشروع (واقعي و حكمي)
وحدت صفت نسب پدري و مادري نسب پدري و مادري نامشروع
نسب پدري و مادري طبيعي محض
نسب به معناي اخص
نسب پدري مشروع و نسب مادري نامشروع
اختلاف صفت نسب پدري و مادري نسب پدري نامشروع و نسبي مادري مشروع
نسب پدري طبيعيمحض ونسب مادري نامشروع
نسبپدري نامشروع ونسب مادري طبيعي محض
در اين ميان، آنچه موضوع اصلي بحث ماست، نسب نامشروع پدري است و با نسب مادري كاري نداريم؛ چرا كه معيار قانونگذار مدني در ايران در بند ۲ مادهي ۹۷۶ و در مقام اعمال سيستم خون، نسب پدري است، نه مادري؛ هر چند ممكن است نسب مادري نيز، در برخي از مواقع، در تابعيت ايراني طفل بيتأثير نباشد؛ اما پيش از آن لازم است مبناي مشروعيت و عدم مشروعيت نسب به مفهوم عام آن را ـ چه در خويشاوندي نسبي و چه در خويشاوندي سببي ـ و سپس آثار هر كدام را در فقه ـ كه مبناي قانون مدني است ـ جستوجو كنيم تا در نهايت ببينيم كه آيا طفل طبيعي را ميتوان از نظر سياسي و تابعيت به پدر ايرانياش ملحق كرد و او را تابع دولت ايران دانست.
مبحث سوّم: مشروعيت و عدم مشروعيت نسب: مبنا و آثار
در فقه اسلامي، همچون حقوق و قانون، بحث از مشروعيت و عدم مشروعيت نسب، در مفهوم عام و نيز مفهوم خاص آن، و آثار هر يك از آنها، بيشتر در حوزهي حقوق خصوصي و خانوادگي انجام گرفته، هر چند به آن اختصاص نيافته است. در مجموع ميتوان گفت نسب ـ به طور عام ـ وقتي مشروع است كه در چارچوب ضوابط و مقررات شرعي تحقق يافته باشد (مشروع واقعي) و يا آنكه حداقل، شرع آن را بهگونهاي به رسميت شناخته باشد (مشروع حكمي و الحاقي) و هرگاه خويشاوندي و نسب، آگاهانه و عامدانه، خلاف مقررات شريعت پديد آيد، نسب نامشروع است و بهلحاظ روابط حقوق خصوصي مورد شناسايي قرار نميگيرد.
الف) مباني مشروعيت و عدممشروعيت:
مبناي اساسي براي مشروعيت نسب، وجود رابطهي نكاح واقعي و صحيح شرعي است. با وجود نكاح صحيح، رابطهي خويشاوندي، هم بين فرزند و والدين برقرار ميشود و هم بين فرزندان با يكديگر و هم بين زن و شوهر با يكديگر و با بستگان. اينكه رابطهي نسب بين والدين و فرزندان در نتيجهي نكاح صحيح در هنگام انعقاد نطفه بهوجود ميآيد، مورد تصريح فقهاست (نجفي، ج۲۹، ۱۳۹۴ ق، ص۲۵۷؛ مرواريد، ج۱۹، ص۴۷۶ و ۵۹۴). بنابراين، فرزنداني كه نطفهي آنها پيش از عقد نكاح و يا پس از پايان مدت آن منعقد شده باشد، داراي نسب مشروع نخواهد بود. بديهي است كه وقتي رابطهي نسب در خط عمودي اثبات شود، در خط اطراف نيز اثبات خواهد شد؛ يعني فرزندان حاصل از نكاح صحيح، خواهران و برادران يكديگر به شمار ميآيند؛ همچنانكه اگر همبستري زن و مرد درنتيجهي نكاح صحيح باشد، تمام آثار خويشاوندي سببي بر آن مترتب ميگردد. حتي خويشاوندي درنتيجهي شيرخوارگي نيز (نسب رضاعي) مشروط به آن است كه شير دايه از ازدواجي صحيح حاصل شده باشد. (مرواريد، ج۱۹، ص۶۸۰)
مشروعيت نسب درنتيجهي تركيب طبيعي نطفهي زوجين امري بديهي است، اما آيا تركيب مصنوعي نطفهي زوجين به وسيلهي تلقيح مصنوعي و غيره نيز اثباتكنندهي نسب است؟ فقها به اين پرسش، پاسخ مثبت داده و فرمودهاند:
«وارد نمودن مني مرد در رحم زوجهي او با آلاتي مثل آب دزدك اشكال ندارد، لكن بايد از مقدمات حرام احتراز نمايند؛ پس اگر مرد با رضايت زن، اين عمل را خودش انجام دهد و مني خود را به وجه حلالي به دست بياورد، مانع ندارد. اگر مني مرد را در رحم زنش وارد نمودند، چه به وجه حلال يا حرام، و از آن بچه توليد شد، اشكالي نيست كه بچه مال مرد و زن است و همهي احكام فرزند را دارد.» (امام خميني، م۲۸۷۴ـ۲۸۷۵)
مبناي ديگر براي مشروعيت نسب، وجود نكاح پنداري است؛ يعني طرفين به گمان اينكه رابطهي زوجيت بدون هيچگونه مانع شرعي و قانوني بين آنان وجود دارد، صاحب فرزند شده باشند. اين نوع مشروعيت كه ميتوان آن را مشروعيت حكمي ناميد، با عنوان «شبههي نكاح» مورد تصريح فقها قرار گرفته است (مرواريد، ج۱۹، ص۶۵۹). در اين مورد نيز، ممكن است پيدايش فرزند و ايجاد نسب نتيجهي تركيب طبيعي نطفهي زن و مرد (به صورت عادي يا غيرعادي) و يا تركيب مصنوعي باشد.
همانطور كه پيشتر گذشت، هرچند نسب طبيعي محض را نميتوان به وصف مشروع يا نامشروع متصف نمود، امّا به طور غالب، در حكم نسب مشروع است و كودك، فرزند صاحبان نطفه به شمار ميرود. ناگفته پيداست كه براي ايجاد خويشاوندي سببي و ترتب آثار آن، همبستري و آميزش شرط نيست، بلكه صِرف وجود عقد نكاح براي آن كافي است.
از آنچه گذشت مفهوم خويشاوندي و نسب نامشروع نيز روشن ميشود؛ يعني هرگاه خويشاوندي نتيجهي نكاح صحيح و مشروع (واقعي، حكمي و الحاقي) نباشد، نسب نامشروع خواهد بود؛ البته هر چند در اين تعريف كلي از نسب نامشروع جاي اختلاف نيست، امّا دربارهي برخي از مصاديق آن اختلاف نظر وجود دارد. در نامشروع بودن خويشاوندي زن و مرد، بدون عقد نكاح صحيح، حتي اگر همبستري و آميزش هم تحقق يافته باشد، جاي هيچگونه بحث و اختلافنظر نيست؛ يعني زن و مرد بدون عقد نكاح، زن و شوهر و محرم يكديگر تلقي نميشوند، حتي اگر بدون قصد زنا و با گمان وجود رابطهي صحيح نكاح، آميزشي داشته باشند. آنچه گفته شد نسبت به خويشاوندي سببي بين خود زن و مردي است كه به گمان رابطهي زوجيت آميزش داشته باشند، اما نسبت به خويشاوندي هر يك از آنان با بستگان طرف ديگر، اختلاف نظر است، كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.
خويشاوندي رضاعي هم ـ همانطور كه پيشتر گفته شد ـ وقتي تحقق مييابد كه شير مادر به وسيلهي رابطهي مشروع واقعي يا حكمي پديد آمده باشد، وگرنه با شير ناشي از رابطهي نامشروع، خويشاوندي رضاعي حاصل نميشود.
اما نسب نامشروع در خويشاوندي ناشي از همخوني نيز، بهطور كلي، وقتي تحقق پيدا ميكند كه طفل نتيجهي تركيب نطفهي مرد و زن به صورت غيرمشروع (واقعي، حكمي، الحاقي) باشد؛ يعني هرگاه تولد طفل درنتيجهي نكاح واقعي يا پنداري يا تركيب ناخواستهي نطفهي زن و مرد نباشد، بلكه در نتيجهي تركيب عامدانه ي نطفهي آنها، با علم به غيرقانوني و غيرشرعي بودن آن باشد، نسب نامشروع خواهد بود. مصداق بارز اين نوع از نسب نامشروع آن است كه طفل نتيجهي تركيب غيرقانوني نطفهي زن و مرد به صورت طبيعي و عادي، يعني آميزش جنسي باشد، كه اصطلاحا زنا ناميده ميشود. چنين طفلي، به لحاظ طبيعي، فرزند صاحبان نطفه است، اما از نظر حقوقي رابطهي پدري ـ مادري و فرزندي بين آنان برقرار نميشود (همان، ص۴۷۶؛ نجفي، ج۲۹، ۱۳۹۴ق، ص۲۵۷)، حتي اگر بعدا اين زن و مرد با يكديگر ازدواج كنند (نجفي، ج۳۱، ۱۳۹۴، ص۲۳۶؛ شهيد ثاني، ج۱، ۱۴۱۳، ص۵۷۵). دليل اين مطلب روايتي نبوي است كه رابطهي نسب را صرفا ناشي از «فراش» ميداند (حر عاملي، ج۱۴، ۱۴۰۲، ص۵۶۸)، و مادهي ۱۱۶۷ قانون مدني كه ميگويد: «طفل متولد از زنا به زاني ملحق نميشود.» ترجمان همين روايت است؛ چراكه مقصود از «فراش» در اينجا، نكاح صحيح در هنگام انعقاد نطفه است؛ اما آيا توليد فرزند بدون وجود رابطه ي نكاحِ صحيح در هنگام تركيب نطفه ها، از راه طبيعيِ غيرعادي (تفخيذ و امثال آن) يا راههاي مصنوعي (تلقيح)، نيز از مصاديق نسب نامشروع است، يا مشروع محسوب ميشود؟ در پاسخ به اين پرسش، برخي با اين استدلال كه «هر فرزند طبيعي، قانوني است مگر آنكه قانون تصريح برخلاف نموده باشد و موردي را كه قانون نشناخته ولد زناست كه ملحق به كسي كه مرتكب زنا شده نميگردد» (امامي، ج۵، ۱۳۶۳، ص۱۸۶) اين نوع نسبها را نامشروع نميدانند، بلكه مشروع يا حداقل ملحق به نسب مشروع تلقي ميكنند، اما ظاهرا حق با كساني است كه با اين استدلال كه «نسب مشروع نياز به رابطهي مشروع دارد» (كاتوزيان، ۱۳۷۸، ص۲۹)، اين نوع نسبها را نامشروع ميدانند، چرا كه حاصل يك رابطهي مشروع نيستند؛ بنابراين طفل حاصل از تفخيذ يا تلقيح مصنوعي ـ بدون وجود رابطهي نكاح صحيح در هنگام تفخيذ و تلقيح ـ به پدر و مادر طبيعي ملحق نميشود و از اين جهت همچون فرزند متولد از زناست، اگر چه از ساير جهات لزوما احكام ويژهي ولدالزنا را ندارد؛ چرا كه زنا تحقق نيافته است، پس بايد جانب احتياط را گرفت. (امامخميني، م ۲۸۷۷)
در اينجا تذكر دو نكته مفيد به نظر ميرسد: يكي آنكه رابطه و نسبت دو مفهوم «طفل نامشروع» و «ولد زنا» عموم و خصوص مطلق است؛ يعني هر فرزند ناشي از زنا، طفلِ نامشروع هست، لكن هر طفل نامشروع (درنتيجهي تفخيذ و يا تلقيح غيرمشروع) ولدزنا نيست. اين دو مفهوم در قلمرو مربوط به احكام طفل نامشروع مشتركاند، اما ممكن است ولد زنا احكام ويژهاي داشته باشد كه نسبت به ساير اطفال نامشروع جاري و ساري نباشد.
نكتهي ديگر آنكه: رابطه و نسبت «طفل نامشروع» و «ولد حرام» نيز عموم و خصوص مطلق است؛ هر طفل نامشروعي، ولد حرام است، اما هر ولد حرامي ـ مثل طفلي كه در ايام حيض نطفهي او منعقد گرديده است، طفل نامشروع نيست (شهيد ثاني، ج۲، ۱۴۱۳، ص۴۶۳)؛ پس احكام طفل نامشروع بر آنان جاري نيست.
ب) آثار مشروعيت و عدم مشروعيت
بحث اصلي كه اين مقال عهدهدار آن است بررسي آثار مشروعيت و عدممشروعيت نسب و خويشاوندي است، تا از رهگذر آن بتوان به آن پرسش اصلي پاسخ داد كه آيا طفل طبيعي (نامشروع) را از نظر تابعيت ميتوان به پدرش ملحق كرد تا با اعمال سيستم خون، تبعهي دولت متبوع پدر دانسته شود، يا چنين الحاقي صحيح نيست.
دريافت پاسخ صحيحِ پرسش فوق در گرو اين است كه بدانيم آيا اصولاً «نامشروع بودن» نسب موجب سلب كليهي آثار حقوقي و قانوني مترتب بر «نسب مشروع» از آن نسب نامشروع ميشود و درنتيجه از جهت تابعيت هم نميتوان طفل را تابع دولت متبوع پدر دانست، يا آنكه بايد بين آثار قايل به تفكيك و تفصيل شد، پارهاي از آنها را منتفي و پارهاي را باقي و معتبر دانست، تا درنتيجه، منطقا الحاق فرزند به پدر از جهت تابعيت امكانپذير باشد. اگر اين فرض درست باشد، بايد جستوجو كرد و يافت كه الحاق فرزند به پدر جزء كدامين دسته از آثار و احكام مترتب بر نسب است: آن دسته از آثار كه از نسب نامشروع سلب ميشود، يا آن دسته آثار كه نسبت به نسب نامشروع نيز صادق و باقي و جاري است؟
موضوع اصلي دريافتن پاسخ اين پرسشها، خويشاوندي نسبي به مفهوم اخص آن، بهويژه رابطهي پدري ـ فرزندي است، اما يافتن پاسخ دربارهي ساير انواع خويشاوندي به روشنتر شدن پاسخ درباره ي موضوع اصلي كمك ميكند.
براي يافتن پاسخ دربارهي هر موضوع، نخست بايد ديد كه جداي از آثار و احكام واقعي و طبيعي كه بر نسب مترتب است (و عليالقاعده در اين جهت بين نسب مشروع و نسب نامشروع تفاوتي نيست)، به لحاظ حقوقي، قانوني و شرعي چه آثار و احكامي بر نسب و خويشاوندي مشروع مترتب است؛ آنگاه ببينيم كه چه مقدار از اين آثار و احكام از نسب نامشروع سلب و نفي ميشود. تعيين آثار حقوقي مترتب بر نسب و وضع و رفع آنها نسبت به نسب مشروع و نسب نامشروع به دست قانونگذار و شارع است، امّا حقيقت اين است كه از نظر تحليلي، اين آثار دو دستهاند: دستهاي كه جنبهي اعتباري و جعلي آنها بر جنبهي واقعي و عيني بودن آنها غلبه دارد و دستهي ديگر، برعكس، جنبهي عيني و واقعي آنها بر جنبهي اعتباري و جعلي بودن آنها غلبه دارد. هر مقدار كه رفع آثار و احكام دستهي نخست از نسب نامشروع منطقي به نظر ميرسد، رفع آثار و احكام دستهي دوم از نسب نامشروع غيرمنطقي به نظر ميآيد؛ و به همين دليل ـ همانطور كه ملاحظه خواهد شد ـ در فقه اسلامي كه جلوهاي از حكمت حكيم مطلق است ـ و قانون مدني نيز بر آن مبتني است ـ آنگونه نيست كه كليهي آثار نسب مشروع يكسره از نسب نامشروع سلب گردد، بلكه بسته به نوع آن آثار، برخي سلب ميشوند و برخي باقي ميمانند؛ يعني احكام و آثاري كه بر «مشروعيت» نسب، كه خود امري اعتباري است، استوارند، از نسب نامشروع سلب ميشوند، اگرچه به لحاظ طبيعي و واقعي رابطه ي نسب و خويشاوندي وجود داشته باشد؛ و برعكس، آن دسته از احكام و آثاري كه بر واقعيت عيني و خارجيِ رابطه و خويشاوندي استوارند، سلب نشده، همچنان باقي ميماند.
يك) آثار مترتب بر خويشاوندي سببي مشروع و نامشروع
خويشاوندي سببي يكي از مصاديق مفهوم نسب به معناي عام آن است. از آثار نكاح، يكي حليت زوجين بر يكديگر است و ديگر، حرمت دايمي نكاح برخي از بستگان هر يك از زوجين بر ديگري؛ مثلاً حرمت نكاح زوج با مادر زوجه و دختران زوجه و متقابلاً، حرمت نكاح زوجه با پدر زوج و نيز با پسران زوج، از موارد مسلم آثار مترتب بر نكاح صحيح و خويشاوندي سببي است. حال سخن اين است كه اگر زن و مردي، عالمانه و عامدانه، بدون عقد نكاح، روابطي همچون زن و شوهر داشته و حتي آميزش جنسي [زنا] نيز داشته باشند، چه مقدار از آثار خويشاوندي سببي، بهدليل نامشروع بودن از بين ميرود؟ همه يا بعضي؟
آنچه مسلم است، حليت زن و مرد بر يكديگر، در اين مورد وجود نخواهد داشت و براي ادامهي ارتباط شرعي و قانوني، نياز به انجام عقد نكاح است؛ اما نسبت به ساير آثار، از جمله حرمت نكاح بستگان هر يك از زوجين، حكم چيست؟ پاسخهاي مختلفي به اين پرسش داده شده است.
برخي از فقيهان، با استناد به نامشروع بودن آميزش، كليهي آثار نكاح صحيح را از اين نكاح برميدارند و درنتيجه، نكاح مرد را با مادر زن و نكاح زن را با پدر مرد جايز ميدانند؛ چراكه آنچه حرام است نكاح مرد با مادر زوجه و نكاح زن با پدر زوج است، درحاليكه اين زن و مرد، عليرغم داشتن رابطهي جنسي ـ بهدليل فقدان عقد نكاح صحيح ـ زوجين به شمار نميآيند تا نكاحهاي مورد بحث حرمت پيدا كنند؛ اما گروهي ديگر قايل به تفصيل شدهاند و در عين سلب اثر حليت رابطهي بين زن و مرد، بهدليل فقدان عقد نكاح صحيح، اثر حرمت نكاح زن با پدر مرد و نكاح مرد با مادر زن را، همچنان بر اين قرابت سببيِ غيرقانوني و نامشروع، مترتب ميدانند.
يكي از طرفداران نظريهي اول (عدم حرمت نكاح) مرحوم سيدمرتضي علمالهدي است. وي در كتاب المسائل الناصريات در اين باره چنين مينويسد:
الزنا لايوجب تحريم المصاهرة الذي يذهب اليه اصحابنا انه من زني بامرأة، جاز له ان يتزوج بأمها و ابنتها، سواء كان الزنا قبل العقد او بعده و هو مذهب الشافعي والزهدي والليث و مالك و ربيعه. (مرواريد، ج۱۸، ص۷۲)
ابنادريس نيز با اين نظر موافق است و در كتاب السرائر مينويسد:
فاما الوطي الحرام، فعلي الصحيح من المذهب لاينشر تحريم المصاهرة، و لاخلاف انه لايثبت به حرمة المحرم، و معني حرمة المحرم ان امهات الموطوئه و بناتها يحل النظر اليهن...؛ فاما تحريم المصاهرة، فان الانسان لايحل له أن يتزوج بأم إمرأته و لابنتها اذا كان قد دخل بالام تحريم ابد و لا أختها تحريم جمع، فهذا معني تحريم المصاهرة. (همان، ج۱۹، ص۳۶۹)
مرحوم محقق نيز در كتاب مختصر النافع، جز در مورد زناي با عمه و خاله، به همين قول گرايش يافته و نوشته است:
و اما الزنا... هل تنشر حرمته المصاهرة؟ قيل نعم، إن كان سابقا و لاتنشر إن كان لاحقا والوجه أنه لاينشر، ولو زني بالعمة والخالة، حرمت عليه بناتها. (همان، ص۵۳۳)
مرحوم علامه نيز در ارشاد الاذهان همين نظر اخير را پذيرفته و نوشته است:
وكذا لاتحرم الزانية علي أب الزاني و ابنه مطلقا علي رأيٍ و لاتحرم ام المزني بها و لابنتها و ان تقدم، الا أن يزني بعمته او خالته، فان بنتيهما يحرمان ابدا ان سبق الزنا. (همان، ج۳۸، ص۴۴۷)
اما بيشتر فقيهان، عليرغم نامشروع بودن خويشاوندي، اثر حرمت نكاح هر يك از زن و مرد را با پدر و مادر و يا فرزندان طرف ديگر، همچنان باقي و ثابت ميدانند؛ از جملهي اين فقيهان ابيالصلاح حلبي است. وي در كتاب الكافي في الفقه چنين مينويسد:
و اما المحرمّات بالاسباب: امّ المرأة المعقود عليها و ابنة المدخول بها، و امّ المزني بها قبل العقد. (همان، ج۱۸، ص۹۱)
مرحوم شيخ طوسي نيز همين نظر را در كتاب النهاية پذيرفته و گفته است:
و اذا زني الرجل بأمرأة، حرم علي ابيه و ابنه العقد عليها. (همان، ص۹۸)
و در كتاب خلاف به مناسبت استدلال براي حرمت نكاح زاني با دخترِ ناشي از زنا، به مسئلهي موردنظر اشاره كرده، مينويسد:
اذا زني بامرأة حرمت عليه بنتها و انتشرت الحرمة و هذه بنتها و طريقة الاحتياط تقتضي تجنب هذه [و ايضا قوله تعالي «حرمت عليكم امّهاتكم و بناتكم» و هذه بنته لغةً و إن لم تكن شرعا»]. (همان، ج۳۸، ص۳۸)
مرحوم ابنزهره نيز در كتاب غنية بر همين نظر است و مينويسد:
ومن هذا الضرب ام المزني بها و ابنتها، فهو الظاهر من مذهب اصحابنا والاكثر من رواياتهم، و طريقة الاحتياط تقتضيه. (همان، ج۱۸، ص۲۷۰)
در ادامهي بحث بر همين نظر تأكيد كرده و براي اثبات آن چنين استدلال ميكند:
ويحرم علي كل واحد منهما [الاب والابن] العقد علي من زني بها الاخر بدليل اجماع الطائفه... و تعلق المخالف بما يروونه من قوله عليه السلام «الحرام لايحرم الحلال» غير معتمد؛ لانه خبر واحد، ثم هو مخصوص بالاجماع و يحمل علي مواضع [اخر]... (همان)
و در ضمن ادلهاش ميگويد:
لان لفظ النكاح يقع علي العقد والوطي معا في قوله تعالي «و لاتنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء». (همان)
صهرشتي در كتاب اصباح الشيعه، با اشاره به قول سابق، همين نظر را ميپذيرد و مينويسد:
و من زني بامرأة حرم عليه نكاح امهاتها و بناتها من النسب والرضاع، و روي انه لايحرم، و كذا يحرم علي ابنه و أبيه العقد علي من زنا بها. (همان، ج۱۸، ص۳۲۱)
مرحوم محقق در شرايع با نقل هر دو نظريه، همين نظريه را ميپذيرد و مينويسد:
و اما الزنا... ان كان الزنا سابقا علي العقد، فالمشهور تحريم بنت العمة والخالة اذ زني بامهما، اما الزنا بغيرهما هل ينشر حرمة المصاهرة كالوطي الصحيح؟ فيه روايتان: احدهما ينشر الحرمة و هي اوضحهما طريقا والآخر لاينشر. (همان، ج۱۹، ص۴۸۱)
مؤلف الجامع للشرايع بر همين عقيده است و ميگويد:
و يحرم علي الزاني ام المزني بها و بنتها قبل العقد عليها نسبا و رضاعا، و قيل لايحرم. (همان، ص۵۵۱)
شيخ طوسي در مبسوط نيز همين نظر را ميپذيرد و مينويسد:
الزنا ينشر تحريم المصاهرة مثل الوطي بالعقد علي قول اكثر اصحابنا و قد روي انه لاينشر و يحل له وطؤها بنكاح و نكاح امهاتها و بناتها و به قال قوم من المخالفين. (همان، ج۳۸، ص۱۸۹)
از فقيهان عامه، ثوري، اوزاعي و حنفيان نيز ـ براساس گفتهي سيدمرتضي ـ بر اين عقيدهاند:
وقال ابوحنيفه و اصحابه اذا زني بأمراة، حرمت عليه امها و بنتها و هو قول الثوري والاوزاعي. (همان، ج۱۸، ص۷۲)
شايد در اين ميان نزديكترين نظر به احتياط، نظر شافعي باشد كه از يك طرف به لحاظ حكم تكليفي، آنان را محرم ندانسته و نگاه به آنان را جايز نميشمرد و از سوي ديگر به لحاظ حكم وضعي صحت و بطلان نكاح، آنان را همچون محارم تلقي كرده و نكاح با آنان را جايز نميشمرد. وي بنا به نقل ابنادريس چنين ميگويد:
لاينشر تحريم المصاهرة و لايثبت به حرمة المحرم. (همان، ج۱۹، ص۳۶۹)
جداي از درستي هر يك از دو نظريهي فوق، و با فرض صحت نظريهي اخير، كه بيشتر فقها برآناند، از نظر بحث ما اين نكته قابل استنتاج است كه صِرف نامشروع بودن رابطه و قرابت، سبب نميشود كه كليهي آثار قرابت مشروع از آن سلب گردد، بلكه ممكن است بعضي آثارش سلب (مانند: حليّت زن و مرد بر يكديگر) و بعضي باقي باشد (مانند: حرمت نكاح با بستگان)
دو) آثار مترتب بر خويشاوندي رضاعي مشروع و نامشروع
يكي ديگر از عوامل خويشاوندي و نسب به مفهوم عام آن، شير خوردن طفل از غير مادر خويش است. كليت اين مسئله از مسلّمات فقه و مورد قبول همهي فقهاست (همان، ج۱۸، صص۹۷، ۱۳۱، ۱۵۵، ۲۲۲، ۲۶۸ و ۳۳۰؛ ج۱۹، صص۳۵۸، ۵۳۱ و ج۳۸، صص۳۴ و ۴۲۲) و براي اثبات آن به روايتي متواتر از پيامبر اكرم استناد كردهاند. مرحوم شيخ مفيد در كتاب مقنعه مينويسد:
وكل هؤلاء المحرمات بالنسب يحرمن بالرضاع، لأنه يوجب لهن حكم النسب في التحريم، قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ يحرم من الرضاع ما يحرم بالنسب. (همان، ج۱۸، ص۳۳)
براي تحقق اين خويشاوندي شرايط پنجگانهاي (همان، ج۳۸، ص۴۲۲) ذكر شده است كه مهم آنها از ديدگاه بحث ما، حليت شير است؛ يعني شير بايد حاصل نكاح صحيح و مشروع باشد. مرحوم شهيد در لمعه مينويسد:
و يحرم بالرضاع ما يحرم بالنسب بشرط كونه عن نكاح. (همان، ج۱۹، ص۶۸۰)
طفلي كه، با همهي شرايط، از زني شير بنوشد، به آن زن، و شوهر (صاحب شير) آن زن، و فرزند صاحب شير و ديگر فرزندان آن زن، نسبت پيدا كرده و رابطهي پدر ـ مادري و فرزندي بين او و زن و مرد صاحب شير و رابطهي خواهري و برادري بين او و فرزندان زن پديد ميآيد. در الجامع للشرايع مينويسد:
و يحرم منه الرضاع ما حرم بالنسب و تصير المرضعة امّه و ابواهما جديه و اختها خالته و... (همان، ج۱۹، ص۵۵۶)
و مرحوم شيخ طوسي در خلاف چنين مينويسد:
تنشر حرمة الرضاع الي ام المرضعة والفحل صاحب اللبن و يصير الفحل ابا للمرتضع و ابوه جدّه. (همان، ج۳۸، ص۸۷)
اما بايد دانست ـ همانطور كه از عبارت مذكور ظاهر است ـ قلمرو اين خويشاوندي به موضوع حرمت نكاح و حليت نگاه محدود ميشود و مشمول ساير آثار خويشاوندي از جمله نفقه و توارث نميشود. در فقه الرضا به اين محدوديت چنين تصريح شده است:
و اعلم انه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب في وجه النكاح فقط. (همان، ج۱۸، ص۴)
و مرحوم علامه در قواعد به نفي اساسي آثار خويشاوندي چنين تصريح ميكند:
و يحرم به [الرضاع] ما يحرم بالنسب... و لايتعلق به التوارث و استحقاق لنفقه. (همان، ج۱۹، ص۵۹۵)
به هر حال، اين آثار آنگاه در نتيجهي شيرخوارگي محقق ميشود كه شير حاصل از نكاح صحيح باشد و در صورت حرام بودن شير درنتيجهي آميزش نامشروع، اصولاً خويشاوندي رضاعي حاصل نميشود تا نوبت به بحث از چگونگي آثار آن برسد.
سه) آثار مترتب بر خويشاوندي نسبي مشروع و نامشروع
همانطور كه گذشت، مقصود از خويشاوندي نسبي، خويشاوندي درنتيجهي همخوني است. هر چند موضوع اصلي بحث به خويشاوندي نسبي در خط عمودي محدود ميشود، براي روشنتر شدن بحث، به مطلق خويشاوندي نسبي، چه در خط عمودي و چه در خط اطراف ميپردازيم.
گفتيم كه هر گاه وجود فرزند ناشي از آميزش همراه با نكاح صحيح يا آميزش شبههناك يا تلقيح مصنوعي زوجين و يا تلقيح مصنوعي و ناخواستهي زن و مردي باشد، خويشاوندي نسبي مشروع (واقعي، حكمي، الحاقي) تحقق مييابد، در غير اين صورت، خويشاوندي نسبي نامشروع است و مصداق مسلم آن، هنگامي است كه طفل، حاصلِ آميزش بدون شبهه و بدون نكاح صحيح باشد. به هر حال، در مرحلهي نخست بايد ديد كه چه آثاري بر نسب مشروع مترتب ميگردد تا در مرحلهي دوم روشن شود كه چه مقدار از اين آثار باقي است و چه مقدار آن منتفي ميشود. هرچند ممكن است شهرت اين قاعدهي مسلم كه «فرزند ناشي از زنا به زاني ملحق نميشود»، اين گمان را پديد آورد كه كليهي آثار از نسب نامشروع سلب ميشود.
به همين دليل، ضروري است كه بدانيم حقوق و تكاليف يك فرد در جامعه، اعم از حوزهي حقوق عمومي و حوزهي حقوق خصوصي، گاه هيچگونه ارتباطي با مسئلهي نسب ندارد، و فرد نسبت به آن، داراي حق يا تكليف است، چه مجهولالنسب باشد و چه معلومالنسب؛ و در صورت اخير، چه نسب او مشروع باشد، كه به صورت كامل و قانوني به پدر و مادر خويش ملحق ميگردد و چه نسب او نامشروع و يا ناخواسته باشد كه صرفا از نظرگاه فيزيولوژيك و طبيعي محض به پدر و مادر معلوم خويش ملحق ميگردد. حق كسب و كار و پيشه، حق ترافع قضايي و حق شركت در انتخابات كه در قلمرو حقوق عمومي است و حق ازدواج و اختيار همسر، حق انجام معاملات قانوني و حق مالكيت، در قلمرو حقوق خصوصي، نمونههايي از اين حقوق است كه اصولاً هيچ ربطي به نسب ندارد.
اما دستهاي ديگر از حقوق و تكاليف، بر وجود نسبِ معلوم استوارند. اين دسته از حقوق و تكاليف ممكن است منطقا خود به دو گروه تقسيم شوند: يكي گروهي كه بر مطلق نسب معلوم استوارند؛ چه آن نسب معلوم، مشروع باشد و يا نامشروع و، درنتيجه، الحاق طفل به پدر و مادر، چه الحاق طبيعي محض باشد و چه الحاق قانوني و شرعي، اين آثار به نسب مترتب ميشوند؛ و گروه ديگر، حقوق و تكاليفي هستند كه صرفا مبتني بر نسبِ مشروعاند و دارندگان نسب نامشروع، از آن حقوقْ محروم و از آن تكاليفْ معاف هستند. بحث مهم اين است كه ببينيم از مجموعه آثار حقوقي مترتب بر نسب معلوم، كدام يك داخل در گروه نخست است، تا نامشروع بودن نسب اثري منفي نسبت به آن توليد نكند و كداميك داخل در گروه دوم است، تا نامشروع بودن نسب سبب زوال آن آثار گردد.
در صورت وجود نصي قانوني و شرعي، مسئله روشن است؛ اما اگر چنين نصي وجود نداشته باشد، بنابر اختلاف ديدگاه موجود، به يكي از دو صورت زير ميتوان عمل كرد:
ديدگاه نخست آنكه، طفل به مجرد الحاق طبيعي، از همهي حقوق ناشي از نسب بهرهمند باشد، مگر آنچه به الحاق قانوني و شرعي اختصاص داشته باشد؛ بر اين اساس، آثار مشكوك، همچنان بر نسب نامشروع مترتب است.
ديدگاه دوم آنكه، اصولاً طفل هنگامي از حقوق مترتب بر نسب بهرهمند ميشود كه نسب او، نسب مشروع باشد، مگر آنچه به صورت استثنايي براي او شناخته باشند؛ بر اين اساس، آثار مشكوك بر اين نسب مترتب نخواهد شد.
شايد بتوان ديدگاهي سوم و تفصيلي را نيز بر دو ديدگاه قبلي افزود؛ بدين صورت كه در حوزهي حقوق عمومي، اصل بر بهرهمندي و در حوزهي خصوصي اصل بر محروميت باشد. به هر حال، پرداختن به بحث، خارج از وظيفه و حوصلهي اين مقال است؛ بنابراين بحث را به جستوجوي نصوص شرعي و سخن فقيهان محدود ميكنيم.
اول: آثار نسب مشروع و نسب نامشروع در قلمرو حقوق خصوصي و خانواده
احكام و آثار مترتب بر نسب در قلمرو حقوق خصوصي، تقريبا به حقوق خانواده مربوط ميشود. با نگاهي به سخن فقيهان دربارهي آثار و احكام نسب مشروع، ميتوان چنين استنباط كرد كه از مجموعه آثاري كه بر نسب كامل، يعني نسب معلوم و مشروع مترتب است، برخي بيشتر جنبهي اعتباري و جعلي و برخي بيشتر جنبهي عيني و واقعي دارند و به همين جهت، آثار و احكام دستهي نخست، به نسب مشروع اختصاص يافته و از نسب نامشروع سلب شدهاند، اگرچه نسب طبيعي و رابطهي پدري ـ مادري و فرزندي مسلم و ثابت باشد. اما آثار و احكام دستهي دوم كه بيشتر به واقعيت عيني ارتباط دارند، براي مطلق نسب معلوم ثابتاند، چه مشروع و قانوني باشد و چه صرفا به صورت نسب طبيعي و حتّي نامشروع. به هر حال مهمترين آثار مترتّب بر نسب مشروع از اين قرار است:
۱. رابطه ي ابوت و بنوت بين پدر و مادر و فرزند؛
۲. ولايت قهري پدر و جد پدري بر فرزند؛
۳. تكليف حضانت براي پدر و مادر؛
۴. تكليف پرداخت نفقهي فرزند؛
۵. وجود رابطه ي توارث بين پدر و مادر و فرزند؛
۶. وجود رابطه ي خواهري ـ برادري بين فرزند و ساير فرزندان مشترك و يا مستقل پدر و مادر؛
۷. وجود رابطه ي توارث بين خواهران و برادران بر اساس ضوابط مذكور در مبحث ارث؛
۸. حليت نگاه متقابل فرزند با پدر، مادر، برادران، خواهران، عمهها، عموها، داييها و خالهها و اجداد و... ؛
۹. حرمت نكاح فرزند با پدر و مادر و اجداد و حرمت نكاح پدر و مادر و اجداد با فرزندان؛
۱۰. حرمت نكاح برادران و خواهران با يكديگر و با فرزندان يكديگر؛
۱۱. حرمت نكاح با خاله، دايي، عمو، عمه و...
به نظر ميرسد از ميان آثار فوق، اثر نخست و به دنبال آن آثار دوم تا هفتم، بيشتر جنبهي اعتباري دارند و درنتيجه، عليرغم اثبات نسب طبيعي و معلوم بودن آن و الحاق فرزند به والدين بهلحاظ عيني و واقعي، همهي اين آثار هفتگانه از آن سلب ميشوند؛ يعني نه زن و مرد به لحاظ حقوقي و شرعي پدر و مادرند، نه كودك فرزند آنان به شمار ميآيد و به دنبال آن، حق و تكليف ولايت، حضانت و انفاق نيز وجود نخواهد داشت. چنانكه رابطهي خواهري و برادري بين كودك و ساير فرزندان به لحاظ قانوني رسميت نمييابد و درنتيجه رابطهي توارث بين خويشاوندان نسبي ـ كه اختصاص به نسب مشروع دارند ـ بين آنان وجود نخواهد داشت؛ بنابراين، اگرچه ممكن است سخن برخي فقيهان كه گفتهاند زنازاده به زاني منتسب و ملحق نميشود (مرواريد، ج۱۹، ص۴۷۶؛ نجفي، ج۲۹، ص۲۵۷)، به ظاهر سخن مطلقي جلوه كند كه كليهي آثار نسب را منتفي ميسازد، اما حقيقت اين است كه موقعيت سخن قرينهاي بر عدم اطلاق سخن و انحصار آن به برخي از آثار، همچون آثار پيشگفته است. همچنانكه صاحب جواهر به دنبال اطلاق كلام مرحوم محقق، با عبارت «علي وجه تلحقه الاحكام» (همان)، آن را محدود و مقيد ميكند.
اما ساير آثار ـ چون بيشتر جنبهي واقعي و عيني دارند ـ همچنان به قوت خود باقي هستند هر چند نسبت به اثر هشتم (حليت نگاه)، احتياطا فتوا به رفع آن و حرمت نگاه دادهاند. همين فقها در عين آنكه رابطهي ابوت و بنوت را در موارد پيشگفته انكار ميكنند، در مورد شمول حكم حرمت نكاح بين فرزند ناشي از زنا با پدر و مادرش، به وجود نسب طبيعي و برآيند آن، يعني وجود رابطهي ابوت و بنوت بهلحاظ عرفي و لغوي استناد كردهاند.
راوندي در فقه القرآن مينويسد:
و كل من يقع عليه اسم بنت حقيقةً او مجازا تحرم لقوله تعالي «و بناتكم» [و سپس به همين دليل، حكم را شامل ساير محارم نيز دانسته، ادامه ميدهد] و كذا من يقع عليه اسم العمة، لقوله تعالي «و عماتكم». و كذالك كل من كان خالته حقيقة و هي أخت أمه، او مجازا و هي أخت جدته، اي جدة كانت من قبل امها، فأختها خالتها و تحرم عليه لقوله تعالي «و خالاتكم». (مرواريد، ج۱۸، ص۲۲۲)
صه رشتي نيز در اصباح الشيعه تصريح ميكند كه:
البنت من الزنا لايلحق بأحد الزانيين و لايحل للزاني ان يتزوج بها لانها بنته لغة. (همان، ص۳۲۱)
مرحوم محقق نيز در كتاب شرايع، پس از تصريح به عدم انتساب زنازاده به اني، بر حكم مذكور تصريح ميكند:
فلو زني فانخلق من مائه ولد علي الجزم، لم ينتسب اليه شرعا وهل يحرم علي الزاني والزانية؟ الوجه انه يحرم، لانه مخلوق من مائه فهو يسمي ولدا لغة. (همان، ج۱۹، ص۴۷۶)
علامه نيز در كتاب قواعد از نظر حكم حرمت نكاح، همين نظر را به همين دليل پذيرفته، اما نسبت به حرمت نگاه اشكال كرده، مينويسد:
والنسب يثبت شرعا بالنكاح الصحيح والشبهه بدون الزنا، لكن التحريم يتبع اللغة، فلو ولد له من الزنا بنت، حرمت عليه و علي الولد وطي أمه و ان منفيا عنهم شرعا و في تحريم النظر اشكال. (همان، ص۵۹۴)
شيخ طوسي نيز در كتاب خلاف مينويسد:
اذا زني بامرأة فأتت ببنت، يمكن أن تكون منه، لم تلحق به بلاخلاف و لايجوز أن يتزوجها و به قال ابوحنيفه و اختلف اصحابه. (همان، ج۳۸، ص۳۸)
امام خميني با اظهار ترديد در الحاق فرزند ناشي از تلقيح مصنوعي نامشروع به صاحبان نطفه، بهطور جزم حكم به عدم جواز نكاح اين فرزند با صاحبان نطفه كرده، با دستور مراعات احتياط در ساير مسائل، عملاً نگاه به آنان را جايز نميشمرد.
اگر مني مردي را داخل رحم زن اجنبيه نمودند... اشكالي نيست كه بچه شرعا از اين مرد و زن است و تمام احكام فرزندي را دارد ولكن اگر از روي علم و عمد باشد، محل اشكال است و بايد احتياط در جميع مسائل مراعات شود؛ لكن اشكالي نيست كه اگر اين بچه دختر باشد، پدر نميتواند او را به زني بگيرد و اگر پسر باشد نميتواند مادر خود را بگيرد و نميتواند دختر به محارمش، اگر به عقد صحيح بود، شوهر كند و پسر محارمش را بگيرد. لكن در تمام مسائل ديگر احتياط نمايند. (امام خميني، م۲۸۷۷)
يكي ديگر از احكامي كه در حقوق عرفي و موضوعه بر مطلق نسب طبيعي در قلمرو حقوق خصوصي استوار است ـ هر چند رنگي هم از حقوق عمومي دارد ـ و نسب نامشروع را نيز شامل ميشود، حقِّ نام خانوادگي است. يكي از حقوقدانان، پس از آنكه استفادهي اولاد نامشروع را از نام خانوادگي پدر طبيعي جايز نميشمرد، اضافه ميكند:
با وجود اين، هيأت عمومي ديوان عالي كشور در رأي وحدت رويهي شماره ۶۱۷ مورخ ۳/۴/۱۳۷۶ كه در ساير موارد مشابه لازمالاتباع است، به استناد نظر برخي از فقيهان معاصر، براي فرزندان نامشروع، حق استفاده از نام خانوادگي پدر طبيعي را قايل شده و پدر را به گرفتن شناسنامه براي فرزند نامشروع خود مكلف نموده و بدينسان، عدم الحاق زنازاده به زاني را به مورد ارث منحصر كرده است. (صفايي، ۱۳۷۶، ص۷۵
بنابراين، در قلمرو حقوق خصوصي، اينگونه نيست كه همهي آثار حقوقي از نسب نامشروع سلب گردد، بلكه بعضي از آثار، همچون رابطهي توارث، مبتني بر نسب و الحاق قانوني و مشروع، و برخي ديگر، چون حرمت نكاح، بر نسب و الحاق طبيعي مبتني است.
دوم: آثار نسب مشروع و نامشروع در قلمرو حقوق عمومي
در قلمرو حقوق عمومي نيز، همچون حقوق خصوصي، مشروعيت نسب گاه مؤثر و گاه بيتأثير است. يكي از حقوق و تكاليف عمومي كه بر مشروعيت نسب استوار است، قضاوت است. «طيب مولد»، يعني نسب مشروع، يكي از شرايط احراز مقام قضاوت است كه مورد اتفاق همهي فقهاست (مرواريد، ج۱۱، صص۷۴، ۳۰۱ و ۳۵۵)، بهگونهاي كه از ضروريات فقه به شمار ميرود. برخي از احكام عمومي ديگر نيز در فقه اسلامي ـ اگرچه شايد نتوان آنها را در دستهبندي حقوق عمومي به مفهوم اصطلاحي خاص آن جاي داد ـ مبتني بر نسب مشروع است كه از جملهي آنها تصدي مقام مرجعيت تقليد است (طباطبايي يزدي، ۱۴۰۹، م ۲۲ از مسائل تقليد). از همينجا روشن ميشود كه در قلمرو حقوق عمومي، تصدي عاليترين مقام كشوري، يعني رهبري نظام نيز، بر مشروعيت نسب استوار است؛ چرا كه يكي از شرايط لازم براي رهبري، داشتن صلاحيت مرجعيت است كه لازمهي آن طيب مولد است؛ اما در بيشتر حقوق و تكاليف عمومي چنين شرطي وجود نداشته، اصولاً بحث نسب ـ چه مشروع و چه نامشروع ـ در آنها تأثيري ندارد. همانطور كه گذشت، حق كسب و كار و حق ترافع قضايي از اين قبيل است.
اما بخش ديگري از احكام، كه خود مبناي بسياري ديگر از حقوق و تكاليف است، بر وجود مطلق نسب استوار است، چه مشروع و چه نامشروع. مهمترين آن مسلمان بودن كودك است. ميدانيم كه در نظام حقوقي اسلام، مذهب فرد در موقعيت حقوقي او، چه در قلمرو حقوق عمومي و چه در قلمرو حقوق خصوصي، تأثيرگذار است؛ به طور مثال، از نظر حقوق عمومي در دولت اسلامي، احراز مقامات عاليهي سياسي و نيز تصدي قضا، به مسلمانان اختصاص دارد. مسلمان بودن شرط مسلم تصدي مقام قضاست (مرواريد، ج۱۱، صص۳۰۱، ۳۵۵، ۳۹۴ و ج۳۳، صص۲۲۵ و ۳۵۳)، همچنانكه شرط احراز مسئوليت رهبري (قانون اساسي ايران، اصول ۱۰۷ و ۱۰۹) و رياست جمهوري (همان، اصل۱۱۱) نيز هست؛ و از نظر حقوق خصوصي، مسلمان بودن، شرط ارث بردن از مسلمان (دانشپژوه، ۱۳۸۱، صص۴۴۱ـ۴۴۸) و يا ازدواج با زن مسلمان است. (همان، صص۳۷۹ـ۳۹۷)
به هر حال، مسلمانزاده، مسلمان به شمار ميآيد، چه نسب او مشروع باشد و چه نامشروع؛ بنابراين، فرزند نامشروع اگرچه بهلحاظ بعضي مسائل حقوقي، همچون ارث، به پدر و مادرش ملحق نميشود، از نظر آييني، الحاق او به پدر و مادر، تابع الحاق طبيعي است، نه الحاق قانوني. به دليل اهميت مطلب و تأثير مستقيم و فراوان آن در نتيجهي نهايي بحث، آن را مستقلاً در عنوان ذيل پي ميگيريم
چهار) الحاق آييني طفل بر مبناي نسب طبيعي
هرگاه نسب طبيعي فرزندي به پدر و مادرش معلوم و ثابت باشد، فرزند بهلحاظ ديني، همدين آنان خواهد بود؛ بنابراين، هرگاه پدر و مادر طفل، هر دو غيرمسلمان باشند، طفل نيز غيرمسلمان محسوب ميشود؛ اما هر گاه پدر و مادر، هر دو، يا يكي از آنها مسلمان باشند، طفل بر اساس قاعدهي «الحاق به اشرف والدين»، مسلمان به شمار ميآيد. در همهي موارد فوق، فرقي نميكند كه فرزند مشروع يا نامشروع باشد. دليل اين مطلب، افزون بر اطلاقات ادلهي الحاق آيينيِ طفل به پدر و مادر ـ كه شامل پدر و مادر طبيعي و قانوني هر دو ميشود ـ نصوص خاصهاي است كه فرزندان نامشروعِ مسلمانان را نيز مسلمان به شمار ميآورد
اول: عمومات و اطلاقات
۱. صاحب جواهر تصريح ميكند كه اگر كسي جنين زن مرتد را سقط كند، اگر پدر جنين مسلمان باشد، جاني موظف به پرداخت ديهي جنين مسلمان است، اگرچه زن مرتده باشد. وي در اين حكم تفاوتي بين جنين مشروع و نامشروع نگذاشته و بهطور مطلق، جنين را مسلمان به شمار آورده است. (نجفي، ج۴۳، ص۳۸۰)
۲. يكي از احكام مترتب بر اسلام، طاهر بودن مسلمان است. صاحب جواهر، بهطور مطلق و بدون تفصيل بين فرزند مشروع و نامشروع، فرزند مسلمانان را طاهر دانسته، احكام مسلمانان را بر او جاري ميكند. (همان، ج۳۹، ص۲۷)
۳. و بالاخره فقيه مذكور، در عبارتي ديگر، صريحا طفلي را كه يكي از پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه يا ولادتش مسلمان بوده است، مسلمان محسوب ميكند، حتي اگر بعدا آن پدر يا مادر مسلمان مرتد شده باشند؛ و در اين مورد فرقي بين طفل مشروع و نامشروع نميگذارد. (همان، ص۲۵)
مفاد اين اطلاقات و عمومات به سيرهي عقلايي نيز تأييد ميگردد. توضيح آنكه، از نظر عقلا، محجورين و فاقدان اهليت در يك جامعه، اعم از صغار و مجانين و غير آنان، از ابعاد مختلف به همان جامعه ملحق ميگردند، بيآنكه به مشروعيت و عدم مشروعيت نسب آنان توجهي شود؛ مثلاً صغار يك قبيله، ايل، قوم و ملت، به همان جامعه ملحق ميشوند، مانند اطفال ايل بختياري يا قشقايي كه بختياري يا قشقايي به شمار ميآيند و اطفال قوم كرد يا بلوچ كه كرد و بلوچ محسوب ميشوند، همانطور كه اطفال ايراني يا لبناني، ايراني يا لبناني به شمار ميروند. اين سيرهي عقلايي به لحاظ الحاق آييني نيز وجود دارد؛ يعني مسيحيزادگان، مسيحي، يهوديزادگان، يهودي، هندوزاده، هندو و بالاخره مسلمانزادگان مسلمان محسوب ميشوند، چه فرزندان مشروع باشند و چه نامشروع (طباطبايي يزدي، ۱۴۰۹، ج۱، ص۶۸).
دوم: نصوص خاصه
۱. مرحوم سيد تصريح ميكند كه بنابر اقوي، فرزند نامشروع مسلمانان، مسلمان به شمار ميآيد، اگرچه فقط يكي از پدر و مادرش مسلمان باشند؛ بنابراين طفل به لحاظ آييني به طرف مسلمان ملحق ميشود، اگرچه مسلمان زنا كار باشد، و از جهت حقوقي (ارث) به طرف غيرزناكار ملحق ميشود، اگرچه كافر باشد؛ بنابراين، اگر مرد مسلمان با زن كافري به عنف زنا كند، فرزند حاصل از اين آميزش از جهت آييني ملحق به پدر و مسلمان محسوب ميشود، اما بهدليل نامشروع بودن نسب، بهلحاظ حقوقي (توارث) به او ملحق نميشود و رابطهي توارث بين آنان وجود نخواهد داشت، و برعكس، بهدليل مشروعيتِ نسب به مادر، رابطهي توارث ـ به شرح مذكور در فقه ـ بين آنان وجود دارد، اگرچه فرزند از جهت آييني به مادر ملحق نيست.
۲. فقيه نامبرده در جاي ديگري تصريح ميكند كه فرزند نامشروعْ مسلمان محسوب ميشود، اگر پدر و مادر طبيعي او، يا يكي از آنها مسلمان باشد. (همان، ص۴۳۷)
۳. صاحب جواهر نيز در برابر نظريهاي كه بين طهارت طفل و مسلمان بودن تفكيك قايل شده و در عين اعتراف به طهارت طفل، مسلمان بودن او را انكار ميكند، اظهار تعجب كرده و آن را بيپايه دانسته پاسخي به آن نداده و به همان اظهار شگفتي بسنده كرده است. (نجفي، ج۳۸، ص۱۸۴
مبحث چهارم: خلاصه مطالب و نتيجه نهايي
الف) خلاصهي مطالب
مباحث گذشته را ميتوان چنين خلاصه كرد:
۱. عدم الحاق فرزند نامشروع به پدر و مادر طبيعياش، يك قاعدهي عام و فراگير نيست؛ از يك سو بايد بين حكم الحاق، در قلمرو حقوق خصوصي و حقوق عمومي قايل به تفكيك شد و از سوي ديگر، در هريك از اين دو قلورو نيز با توجه به مورد، حكم مسئله متفاوت است، به گونهاي كه در هر دو حوزهي حقوق عمومي و خصوصي، مواردي كه نامشروع بودن نسب تأثير منفي ايجاد نكرده است و فرزند از آثار مترتب بر نسب بهرهمند ميشود، آنقدر فراوان است كه تقريبا ميتوان اصل را برخلاف پندار برخي از حقوقدانان، بر الحاق ـ ونه عدم الحاق ـ قرار داد.
۲. يكي از موارد مسلّمي كه فرزند نامشروع به پدر و مادر طبيعي خويش ملحق ميشود و نيازي نيست تا به اصل نه چندان مسلم «الحاق» يا «عدم الحاق» مراجعه شود، الحاق آييني اوست؛ يعني فرزند از نظر ديني، متدين به دين پدر و مادرش به شمار ميآيد، چه نسب طبيعي باشد و چه مصنوعي، چه خواسته و چه ناخواسته، چه مشروع و چه نامشروع؛ بنابراين، مسلمانزاده هرچند نامشروع، مسلمان محسوب ميگردد. غير از دلايل فقهي و نصوص خاصه، سيرهي عقلا نيز بر اين مسئله دلالت دارد.
۳. در نظام حقوقي اسلام كه بنياد اصلي تابعيت و پيوند فرد با دولت اسلامي، دين و عقيدهي اوست، هر مسلمان، تبعهي دولت اسلامي به شمار ميآيد؛ و بر همين اساس، در تابعيت تولدي يا اصلي، هر مسلمانزاده به موجب سيستم خون، مسلمان و درنتيجه، تابع دولت اسلامي تلقي ميگردد، هرچند نسب او به پدر يا مادر مسلمانش صرفا نسب طبيعي باشد. (دانشپژوه، ۱۳۸۱، ص۱۲۹ـ۱۳۴)
ب) نتيجه ي نهايي
براساس مطالب پيش گفته، دربارهي موضوع اصلي بحث، يعني «تابعيت ايراني طفل نامشروع»، ميتوان گفت كه اگر نسب طبيعي فرزند نامشروعي به پدر ايرانياش ثابت شود، به موجب بند ۲ مادهي ۹۷۶ قانون مدني، به سه دليل، آن فرزند از ابتاع دولت ايران به شمار ميرود:
۱. عدم صحت نظر مخالفان: از آنچه گذشت روشن شد كه يك اصل عام و غالب تحت عنوان «اصل عدم الحاق فرزند نامشروع به پدر و مادر طبيعي» وجود ندارد؛ بنابراين استدلال كساني كه به استناد مادهي ۱۱۶۷ قانون مدني، فرزند نامشروع پدر ايراني را از شمول بند ۲ مادهي ۹۷۶ خارج دانسته، تنها او را در صورتي كه در سرزمين ايران متولد شود، با اجراي سيستم خاك، ايراني ميدانند، مخدوش به نظر ميرسد؛ چراكه موضوع مادهي ۱۱۶۷ تقريبا منحصر به باب توارث ـ در قلمرو مسائل حقوقي ـ است و باب نگاه در مسائل شرعي، به مفهوم خاص آن، نيز همين حكم را داراست و به موضوع بحث ما (تابعيت) ارتباطي ندارد؛ بنابراين فرزند نامشروع پدر ايراني، به استناد بند ۲ مادهي ۹۷۶ و با اجراي سيستم خون، تبعهي ايران محسوب ميشود، هرچند در خارج متولد شده باشد.
۲. سيره ي عقلا: سيرهي خردمندان بر اين است كه فاقدان اهليت، از جمله صغار هر جمعيت ـ اعم از قوم و قبيله و ملت ـ را به همان جمعيت منتسب ميكنند، چه اين صغار حاصل يك رابطهي مشروع باشند، يا رابطهي نامشروع؛ بنابراين فرزندان نامشروع ملت ايران نيز، بخشي از ملت ايران (به مفهوم حقوقي و سياسي آن) به شمار ميآيند، و درنتيجه، از اتباع دولت ايران قلمداد ميشوند.
۳. تفسير اسلامي از قوانين: قوانين مربوط به تابعيت دولت ايران با اينكه در دل قانون مدني آمده است، بيشتر جنبه ي عرفي و وضعي دارد تا جنبهي اسلامي، و برخلاف بيشتر مواد قانوني مدني كه عمدتا برگرفته از فقه اماميه است، مواد مربوط به تابعيت، تحتتأثير حقوق عرفي تدوين يافته است؛ اما با اين همه، تا آنجا كه ممكن است، بايد آنها را بهگونهاي تفسير كرد كه با فقه اسلامي سازگار باشد؛ و چون در حقوق اسلام، در اجراي سيستم خون، فرقي بين فرزند مشروع و نامشروع نيست، منطقي آن است كه همين حكم را نسبت به تابعيت دولت ايران ـ كه دولتي اسلامي است ـ بپذيريم و علاوه بر فرزندان نامشروعي كه از پدر ايراني در خاك ايران متولد شدهاند، كساني را كه در خارج نيز متولد شدهاند تابع دولت ايران بدانيم. اين حقيقت آنگاه اهميت بيشتري پيدا ميكند كه اين فرزند نامشروع ايراني، مسلمانزادهاي باشد كه در خارج از سرزمين ايران و در خاك يكي از دولتهاي غيراسلامي متولد گرديده باشد. عدم الحاق چنين فرزندي به پدر طبيعي ايراني و مسلمانش، موجب ميشود كه با عدم اجراي سيستم خون، چه بسا تبعهي دولت خارجيِ غيراسلامي به شمار رود و اين چيزي است كه با احكام اوليه ي اسلامي سازگاري ندارد. نتيجهي ديگري كه از مطالب مذكور به دست ميآيد، تابعيت فرزند طبيعي مرد خارجي است، چه مادر او ايراني باشد و چه خارجي و چه در ايران به دنيا آيد و چه در خارج و چه نسب او به مادرش نسب طبيعي باشد، يا نسب قانوني؛ مگر آنكه از باب قياس به قاعدهي «الحاق به اشرف والدين» وقتي كه مادرِ اين فرزندِ نامشروعْ ايراني و بهويژه آنكه نسب او به مادر هم نسب قانوني باشد، او را ملحق به مادر دانسته و تبعهي دولت ايران به شمار آوريم. قبول هريك از دو نظر فوق مجال بيشتري ميخواهد كه از عهدهي اين مقال خارج است.
خاتمه: حقوق تطبيقي
در نظام حقوقي ايران، تابعيت تولدي يا تابعيت اصليِ طفل بر مبناي سيستم خون، تنها براساس نسب پدري استوار است و براي نسب مادري صريحا نقشي قايل نيست. بند ۲ مادهي ۹۷۶ ميگويد:
كساني كه پدر آنها ايراني است، اعم از اينكه در ايران يا در خارجه متولد شده باشند.
و تابعيت تولدي بر مبناي سيستم خاك را به موردي منحصر كرده است كه نسب طبيعي، به هر دوطرف، يعني پدر و مادر، نامعلوم باشد. بند ۳ همين ماده ميگويد:
كساني كه در ايران متولد شده و پدر و مادر آنان غيرمعلوم باشند.
براساس بند ۲، هرگاه نسب طفل به پدر ايرانياش ثابت باشد، ايراني محسوب ميشود، چه اين نسب مشروع باشد و چه نامشروع ـ به شرحي كه گذشت ـ و به موجب بند سه، هرگاه والدين طفلي كه در ايران متولد شده است، هردو نامعلوم باشند، براساس سيستم خاك، آن طفل ايراني به شمار ميآيد و فرق نميكند كه اين طفل، واقعا فرزند مشروع والدين مجهولش باشد يا فرزند نامشروع آنها؛ اما نسبت به موردي كه مادر ايراني يا غيرايرانيِ طفلْ معلوم ولي پدر او نامعلوم باشد، دستور صريحي مشاهده نميشود، چه آن طفل در ايران بهوجود آمده باشد، يا در خارج. از يك طرف، پدر و درنتيجه، تابعيت ايراني او معلوم نيست تا طفل تبعهي ايران به شمار آيد و از طرفي مادر طفل معلوم است و موضوع از شمول بند سه خارج ميگردد؛ بهخصوص اگر مادر معلوم، غيرايراني باشد، و از طرف سوم، ممكن است اين طفلي كه مادر ايراني يا غير ايراني او معلوم و پدرش مجهول است، در خارج متولد شده باشد. در همهي اين موارد بايد از فن و آيين استنباط حقوق كمك گرفت و حكم مسئله را روشن كرد.
اما در نظام حقوقي مصر، اين مسئله تا حدود نسبتا زيادي موردتوجه قانونگذار قرار گرفته و به راهحل آن تصريح شده است؛ چراكه از يك طرف، در بند ۱ مادهي ۶ قانون مصوب ۱۹۳۵، همچون بند ۲ مادهي ۹۷۶ قانون ايران سخن گفته و اعلام ميدارد:
هركس كه از پدر مصري ـ چه در خاك مصر و چه در خارج از آن ـ بهدنيا آمد، مصري است. (احمد مسلم، ۱۹۹۵، ص۱۹۳)
و از سوي ديگر، در بند ۲ همين ماده دربارهي موردي كه نسب طفل بهلحاظ قانوني فقط به مادر مصري مسلم است و نسب او به پدرش قانونا ثابت نيست (فرزند نامشروع از جانب پدر) تا چه رسد به آنكه نسب طبيعي او به پدر هم ثابت نباشد، قانونگذار، نسب مادري را جايگزين نسب پدري ساخته و اين فرزند را چه در مصر به دنيا آيد و چه در خارج آن، مصري دانسته، ميگويد:
هركس كه در خاك مصر يا خارج آن از مادري مصري بهدنيا آيد، مادام كه نسبت قانوني او به پدرش ثابت نشده باشد. (همان)
و بدينصورت، مشاهده ميشود كه موضوعي كه حكم آن در قانون ايران به سكوت گذشته، در قانون مصر به صراحت بيان شده است.
همين مطلب در قانون تابعيت «جمهورية العربية المتحده» نيز انعكاس يافته است (شمسالدين الوكيل، ۱۹۶۰، ص۳۰۳). در اين ميان قانون تابعيت سوريه، به فقه اسلامي نزديكتر است و با فرض روشن و معلوم بودن نسب طبيعي فرزند به پدر، آن براي اعطاي تابعيت سوري كافي ميداند و تصريح ميكند كه حتي فرزندان نامشروع از پدر ـ يا مادر ـ سوري، با اجراي سيستم خون تبعهي سوريه به شمار ميروند. در بند ۱ از مادهي ۲ قانون تابعيت ميگويد:
فرزند نامشروع خردسال، سوري به شمار ميآيد، هرگاه كه يكي از والدين او ـ كه قبل از ديگري ـ به او اقرار ميكند سوري باشد.
و در بند ۲ تصريح ميكند:
هرگاه نسب طبيعي طفل به پدر و مادر بهگونهاي واحد ثابت باشد، فرزندْ سوري به شمار ميآيد اگر پدرش سوري باشد. (همان، ص۳۰۴)
نتيجه آنكه اين صراحت قانوني تابعيت سوريه نيز ميتواند قرينهاي براي نفي استبعاد از الحاق سياسي فرزند نامشروع ايراني به پدر طبيعي و تأييدي براي حكم به تابعيت ايراني او باشد.
پاورقيها:
۱- وكيل، شمسالدين؛ الجنسيّة و مركز الأجانب، الطبعة الثانية، اسكندريه: منشاة المعارف، ۱۹۶۰م.
۲ - نسب طبيعي در اصطلاح رايج حقوقي، تعبير محترمانهاي از نسب نامشروع، در برابر نسب مشروع است، اما در اينجا از نظر چگونگي پيدايش فرزند، نسب به طبيعي و مصنوعي تقسيم شده است، جداي از كه نسب مشروع باشد يا نامشروع.
۳ - مقصود از نسب طبيعي در اينجا، نسب طبيعي در برابر نسب مصنوعي نيست، بلكه مقصود از آن نسبي است كه خارج از قلمرو قانون (چه موافق و چه مخالف قانون) بهوجود آمده است و از اين جهت نميتواند به هيچيك از دو صفت مشروع و نامشروع متصف شود؛ اما مقصود از فرزند و نسب طبيعي در عنوان مقاله و مباحث آينده نسب نامشروع و فرزند متولد از زنا بهطور خاص است كه به دليل ادب در گفتار و نوشتار، فرزند و نسب طبيعي خوانده ميشود؛ چراكه به لحاظ حقوقي و قانوني فرزند به حساب نميآيد و آثار مترتب بر نسب قانوني و شرعي بر آن مترتب نيست.
منابع:
ــ احمد مسلم؛ القانون الدولي الخاص، قاهره: مكتبة النهضة المصريه، ۱۹۹۵.
ــ ارفعنيا، بهشيد؛ حقوق بينالملل خصوصي، تهران: مروي، ۱۳۶۹.
ــ امامي، حسن؛ دوره حقوق مدني، ج۴، تهران: كتابفروشي اسلاميه، ۱۳۶۳.
ــ حرّ عاملي، محمد بن حسن؛ وسائل الشيعه، تهران: المكتبة الاسلامية، ۱۴۰۲.
ــ خميني، امام روحاللّه الموسوي؛ رسالة توضيح المسائل.
ــ دانشپژوه، مصطفي؛ اسلام و حقوق بينالملل خصوصي، ج۱، تهران و قم: مركز چاپ و انتشارات صحيفهي وزارت امور خارجه و پژوهشكدهي حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۱.
ــ سلجوقي، محمود؛ حقوق بينالملل خصوصي، ج۱، تهران: دفتر خدمات حقوقي بينالمللي جمهوري اسلامي ايران و سازمان طرح و اجراي كتاب، ۱۳۷۰.
ــ شهيد ثاني، زينالدين بن علي العاملي؛ مسالك الافهام، [بيجا]، مؤسسة المعارف الاسلامية، ۱۴۱۸ـ۱۴۱۳.
ــ صفايي، سيدحسين و قاسمزار، سيدمرتضي؛ حقوق مدني: اشخاص و محجورين.
ــ طباطبايي يزدي، سيدمحمدكاظم؛ العروة الوثقي، بيروت: مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ۱۴۰۹ ه•• . ق.
ــ عامري، جواد؛ حقوق بينالملل خصوصي، تهران: آگاه، ۱۳۶۳.
ــ قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.
ــ كاتوزيان، ناصر؛ حقوق خانواده، ج۲، تهران: شركت سهامي انتشار با همكاري بهمن برنا، چاپ پنجم، ۱۳۷۸.
؛ قانون مدني ايران در نظم حقوقي كنوني، تهران: نشر دادگستر، ۷۷.
ــ مدني، سيدجلالالدين؛ حقوق بينالمللي خصوصي، تهران: گنج دانش، ۱۳۷۵.
ــ مرواريد، علياصغر؛ سلسلة الينابيع الفقهيه، ج۱۸، بيروت: مؤسسه فقه الشيعه، ۱۴۱۰ه•• ق. تا ۱۹۹۰م.
سلسلة الينابيع الفقهيه، ج۱۹، بيروت: مؤسسه فقه الشيعه، ۱۴۱۰ه•• ق. تا ۱۹۹۰م
ــ سلسلة الينابيع الفقهيه، ج۳۸، بيروت: مؤسسه فقه الشيعه، ۱۴۱۳ه• ق. تا ۱۹۹۳م.
ــ نجفي، محمدحسن؛ جواهر الكلام، الطبعة السادسة، تهران: دارالكتب الاسلامية، ۱۳۹۴ ه•• . ق
ــ نصيري، محمد؛ حقوق بين المللي خصوصي، ج۱ و ۲، تهران: آگاه، ۱۳۷۲.
ــ وكيل، شمسالدين؛ الجنسيّة و مركز الأجانب، الطبعة الثانية، اسكندريه: منشاة المعارف، ۱۹۶۰م
نويسنده: مصطفي دانش پژوه
کد مطلب: 213
آدرس مطلب: https://isfahanbar.org/vdcjfte8zuqev.sfu.html